مردانگی، پورنوگرافی، و تاریخچۀ خودارضائی
نویسنده : استیو گارلیک Steve Garlick, عضو دپارتمان جامعهشناسی، دانشگاه ویکتوریا، کانادا
ترجمه : معصومه شاهگردی، مترجم و پژوهشگر در فلسفۀ دین، زیستشناسی و جنسیت
تاریخ انتشار : 21 دسامبر 2011،
محل انتشار : مجلۀ اشپرینگر
تاریخ ترجمه : مهر ماه 1399
چکیده
نقطۀ آغاز این مقاله این است که پورنوگرافیِ معاصر، به معنای قابلتوجهی، دربارۀ خودارضائی است. درحالیکه این ارتباط، تاحدّ زیادی در پژوهشهای مربوط به این حیطه، مورد غفلت واقع شده است. با این وجود، اگر این فرض منطقی باشد که نباید از میراثی که با سه قرن دغدغه دربارۀ خودارضائی بدست آمده است، بطور کامل چشمپوشی کرد، آنگاه یک پرسش خودنمائی خواهد کرد: تحلیل و بررسی تاریخچۀ خودارضائی، چه چیزی را دربارۀ پورنوگرافیِ دیجیتالی که امروزه در اینترنت منتشر میشود به ما خواهد گفت؟ این مقاله میکوشد تا از طریق بازخوانیِ تاریخ خودارضائی از چشمانداز امروز، پاسخی را برای این پرسش بیاید. همچنین نشان میدهد که فعالیتها در قرن هجده و نوزده علیه خودارضائی با چارچوبی در هنجار دگرجنسخواهی هویت یافته بود؛ چارچوبی که آن عمل را بعنوان یک تهدید نهفقط برای سیستم اجتماعی، بلکه برای سیستم طبیعی و بمنظور زمینهسازی و پایهریزی ارتباطات اجتماعی انسان مسلم میدانست. در این سیاق، خودارضائی بویژه برای پسران و مردان مشکلساز بود زیرا نمایانگر از دست دادن تسلّط بر طبیعتِ (خودشان) بود، و از اینرو جایگاه و شأن مردانۀ آنها را تضعیف میکرد. این مقاله درپایان استدلال میکند که تمرکز بر تاریخ خودارضائی به ما اجازه میدهد تا حدّی را که براساس آن، مردانگی از طریق پورنوگرافی تولید میشود را بهتر درک کنیم.
کلیدواژگان: «مردانگی، خودارضائی، تمایلات جنسی، تاریخ پورنوگرافی، هنجار دگرجنسخواهی»
«مسلّم است که این عمیقترین و قدرتمندترین «شرّ» تمام جهان ماست؛ چیزی که اساساً برمبنای نیروهای ذاتی طبیعت ما است؛ و بخشی از طبیعت ما که عمیقترین اختلال را نشان میدهد ـ آیا تمام اینها نمیتواند به موضوعات مهمی اشاره کند؟» (Hopkins 1899: 216).
الیس هاپکینز[1] چهرۀ شاخص جنبش پاکدامنی[2] اوخر قرن نوزده، حتی نتوانست خود را راضی کند که نام آن شرّی که مادران را تشویق به محافظت پسرانشان از آن میکرد را ببرد. درواقع، علیرغم تغییرات مهمی که در قرن نوزده بوجود آمد ازجمله توجه انتقادی فزایندۀ نسبت به «عادیسازی جنسی» یا «جنسی نمودنِ فرهنگ» (Paasonen et al 2007; Attwood 2009)، میتوان گفت که خودارضائی هنوز موضوعی ناگفته در مباحث رایج در تمایلات جنسی است (Gudelunas 2005). گسترش پورنوگرافیهای جدید و قدیم در اینترنت در سالهای اخیر، طیف وسیعی از واکنشها از محکومیت (Jensen 2007; Dines 2010; Walter 2010) گرفته تا بررسیهای متفاوتتر یا مثبت دربارۀ اَشکال جدیدِ عینیت جنسی در فرهنگهای پورنوگرافیک (Lillie 2002; Jacobs 2007; Attwood 2010) را به همراه داشته است. با این حال، به استثنای موارد معدودی (Tuck 2003; Atrager 2003; Aydemir 2007; Tuck 2009)، تأملات اندکی راجع به ارتباط خودارضائی با پورنوگرافی معاصر بیان شده است. حتی مطالعۀ نوآورانۀ لیندا ویلیامز[3] (1999) در زمینۀ پورن، چیز زیادی در این باره نمیگوید. شاید به این دلیل که بنظر میرسد این ارتباط بیش از حد واضح است که لازم باشد دربارۀ آن صحبت شود. بله پورن صرفاً برای خودارضائی است؛ خب این چه نتیجهای را در بر خواهد داشت؟
نقطۀ آغاز این مقاله این است که پورنوگرافیِ معاصر، به معنای قابلتوجهی حول خودارضائی است. این واقعیت را در نظر بگیرید که قراردادهای پورن بر این مبنا نوشته میشود که پایان نمایش، بوسیلۀ خودارضائی انجام شود؛ چیزی که اغلب با عنوان «شلیک پول» شناخته میشود. انزال، معمولاً نه در بدن شخص دیگر، بلکه با یک آزادسازی کنترلشده روی آن صورت میگیرد. عمل خودارضائی با توانایی اش در تسهیل این کنترل، در عمده داستانهای پورنوگرافیک، بسیار محوری است. وقتی رسیدن به این اوج لذت جنسی که با دست انجام میشود رایج بوده و بیتردید با انگیزههای آگاهانه و ناآگاهانۀ مختلفی صورت میگیرد، باید پرسید که پیامدهای آن چیست؟ این مقاله بر این باور است که تأمل در پیامدها، نگرانیها، و اجبارهایی که با این عمل همراه بوده و مدتهاست که در حوزههای فرهنگی و اقتصادی برایش هزینه شده است مهم است. بویژه من ادعا میکنم که خودارضائی، در چگونگی شکلگیری مردانگی تولیدشده از طریق پورنوگرافی، نقش اساسی دارد.
تاریخدانان در سالهای اخیر تلاش زیادی کردهاند تا از خودارضائی بعنوان یک نگرانیِ عمدتاً مدرن رمزگشایی کنند. جامعترین کار در این زمینه، اثر توماس لاکور[4] (2003) یعنی سکس انفرادی[5] است که استدلال فتنهگرانهای را دربارۀ مرکزیت خودارضائی در مدلهای مدرن فردیت ارائه میکند. امروزه بطورکلی، این معما که چرا ناگهان در اوایل قرن هجده، خودارضائی منشاء تمام انواع نگرانیها، هم برای سلامتی فرد و هم برای سلامتی جامعه شد، باعث بوجودآمدن پژوهشهای قابلتوجهی در این زمینه شده است. اگر منطقی باشد که جهان لیبرالترِ پورنوگرافیِ دیجیتالی نباید میراث بدست آمده از سه قرن نگرانی دربارۀ خودارضائی را بطور کامل کنار بگذارد، آنگاه سؤالاتی هستند که خودنمائی خواهند کرد. چه اهمیتی دارد که پورنوگرافی معاصر حول خودارضائی مردان میگردد؟ بررسی تاریخ خودارضائی چه چیزی را میتواند راجع به کارکرد پورنوگرافیهای امروزی دنیای اینترنت به ما بگوید؟ آیا امروز هم اضطرابها و اجبارهایی در کار هستند و چه اثراتی دارند؟
من در ادامه تلاش خواهم کرد تا با بازخوانی سلسلهواری از تاریخ خودارضائی، از نمای امروز، پاسخی برای این پرسشها بیایم (Foucault 1998). پس از بیان اولین بررسیهای انتقادی نوشتههای اخیر دربارۀ این موضوع، سراغ بررسی دقیقتر سه متنی میروم که بخشی از جنبش ضدخودارضائی قرنهای هجده و نوزده بودند. من در ابتدا کار را با اثر کلیدی این حوزه، یعنی کار ساموئل تیسوت[6] (1766) با نام «خودارضائی[7]» شروع کرده و سپس با بررسی کار فالر[8] متخصص مغز و اعصاب قرن نوزده (1856) با عنوان «برانگیختگی میل جنسی[9]» و نهایتاً بررسی کار هاپکینز (1899) با عنوان «قدرت زنانگی؛ یا مادران و پسران[10]» پیش خواهم رفت. من میخواهم به ایدهها و مضامین خاصی توجه کنم که این متنها را با هم گره زده است و هنوز هم میتواند نمایانگر اهمیت خودارضائی در عصر حاضر باشد. بویژه تأکید میکنم که مبارزه علیه خودارضائی، با چارچوب هنجاری دگرجنسخواهی پایهریزی شده بود که این عمل را یک تهدید میدانست؛ تهدیدی نهفقط برای سیستم اجتماعی، بلکه برای سیستم طبیعی ای که پایه و اساس روابط اجتماعی انسان دانسته میشد. در این سیاق، خودارضائی بخصوص برای پسران و مردان مسألهساز بود چراکه به معنی از دست دادن تسلّط بر طبیعتِ (خودشان) و ازاینرو تضعیفکنندۀ شأن مردانۀ آنها بود.
تخیل، پزشکی و طبیعت
مجموعۀ قابلتوجهی از پژوهشهای تاریخی دربارۀ خودارضائی، از حدود 20 سال قبل ظهور کردهاند. این نوشتهها تلاش دارند تا پاسخ دهند که چطور شد که خودارضائی بعد از قرنها بیتوجهی، بهیکباره موضوع مهم اجتماعی و محکومیتهای شدید اوایل قرن هجده و دو قرن بعدی قرار گرفت. خودارضائی در چارچوب دانش پزشکی آن زمان، دلیل موجهی برای انواع بیماریهای ناشناختهای بود که افراد زیادی را آزار میداد اما این موضوع در عصرهای قبل نیز وجود داشت. در این لحظه از تاریخ، چه چیزی وجود داشت که چنین نگرانی خاصی را دربارۀ عملی که قبلاً کمتر مورد توجه بود بوجود آورد؟ پاسخهای داده شده عموماً مربوط به چند عامل انگشتشمار است ـ منافع پزشکانِ داروسازی در استفاده از این موضوع در ارتقاء جایگاه حرفهای خود، زوال اقتدار دینی بدلیل جاذبۀ علم و طبیعت، و نگرانیهای ناشی از توسعۀ فردگرایی در متن یک جامعۀ درحال توسعۀ سرمایهداری ـ که اینها روی هم رفته باعث استقرار گفتگوهای ضدخودارضائی بعنوان نشانههای مهمی از تغییرات اقتصادی و اجتماعی شد.
وحشت از خودارضائی میتواند بعنوان عنصری در فرمولبندی جوامع سکولار مدرن دیده شود. از نظر لاکور، خودارضائی چون از چند جهت «غیرطبیعی» است، از نظر «اخلاقگرایان عصر روشنگری» مشکلساز است: مخفی و خصوصی است، نه اجتماعی؛ محصول تخیل بوده و هیچ هدف واقعی ای برای میل جنسی در آن وجود ندارد؛ افراطی بوده و از حد طبیعی خارج میشود (210: 2003). در قلب اعتراضات نسبت به غیرطبیعی بودن سکس انفرادی، نگرانیهای گستردهای نسبت به فرهنگ تجاری، فردگرایی، و جامعۀ مدنی وجود دارد. خودارضائی با کشش جنسی افراطی و خصوصی خود، میتواند نشانگر دغدغههای عمیقتری نسبت به سرنوشت خیر اجتماعی در جامعۀ نوظهور مصرفی سرمایهداری باشد. لاکور استدلال میکند که میل به خودارضائی که نامحدود و خارج از کنترل است، ترسهایی اساسی را به ما یادآور میشود؛ ترسهایی دربارۀ اختلال اجتماعی و این موضوع که میل جنسیِ انفرادی ممکن است به چه چیزی بیانجامند. خودارضائی در این مفهوم، جامعۀ مدرن را در تهدید انحلال اخلاقی قرار میدهد.
استدلال لاکور خردمندانه و قدرتمند است. با این وجود، ملاحظات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد. بخصوص که لاکور تأمل اندکی روی این موضوع دارد که چگونه محکومیتی که بر خودارضائی نهاده شده است با ساختار اجتماعی دگرجنسخواهانۀ قرن هجده تطابق دارد. استثناء کوچکی هم وجود دارد که ادعای رندولف ترومباک[11] (1998) را مورد بحث قرار میدهد. این ادعا که نهی خودارضائی که با سرکوب لواط همراه است، بخشی از اقتصاد جدیدِ مبتنی بر هنجار دگرجنسخواهی است. از نظر ترومباک، دگرجنسخواهی و همجنسخواهی وجهههای بوجودآمدهای از سیستمی است که بیشتر و بیشتر از نظر جنسی دوگانه میشود. با این حال لاکور ادعا میکند که این وضعیت نمیتواند توضیح دهد که چرا این عادت بد انفرادی، اکنون از تمام سرکوبهای گذشته نسبت به لواط در تاریخ غرب برجستهتر شده است. همچنین او به این موضوع که چه چیز متفاوتی در آن دورۀ زمانی وجود دارد توجه نشان نمیدهد ـ که بخش زیادی از آن در اثر قبلی او دربارۀ ظهور «هستیشناسی دوگانه برای جنسیت» یا «دو مدل برای جنسیت» بیان شده است (Laqueur 1990). لاکور تصدیق میکند که لواط، و با گسترش معنایی، هنجار دگرجنسخواهی، ارتباط خاصی با خودارضائی ندارد، بلکه خودارضائی نهتنها با لواط بلکه با هر نوع انحراف جنسی و اخلاقی دیگری مرتبط است (267؛ 2003). اما این دیدگاه به ارتباط میان تفاوت (تضاد)جنسی دوگانۀ درحال ظهور، هنجار دگرجنسخواهی، و تسلط نظم طبیعی، که بنحو مؤثری تمام اشکال تخلف در آن دورۀ زمانی را شکل داده است اعتنا نمیکند. در این وضعیت، همانطور که آنا کلارک[12] متذکر میشود، نقش تخیل در خودارضائی، نهفقط جامعهپذیری را تهدید میکند، بلکه ترس از لواط[13] میان پسران و همجنسگرایی میان دختران[14] را بوجود میآورد که به وظیفۀ تولیدمثلی آنها آسیب میزند (107؛ 2008). چیزی که در اینجا حیاتی است ترس از همجنسخواهی بهخودیخود نیست بلکه احتمال بالقوۀ فرورفتن در خویش است که بواسطۀ خودارضائی (مثل سایر اشکال انحرافی جنسی) بوجود آمده و ازدواج دو جنس، بعنوان هدف نهایی، هم در سیستم طبیعی و هم در سیستم اجتماعی را مختل میکند.
«غیرطبیعی بودنِ» خودارضائی میتواند با «ویژگی جنسی مبهمِ» آن مرتبط باشد. محکومیت آن بعنوان چیزی «افراطی» به خودسری و هدردادن طبیعت و به تخلف بالقوۀ آن از اهداف دگرجنسخواهانه اشاره دارد. همانطور که الکساندر کوک[15] (2009) نشان داده است عصر روشنگری برای لذتهای شهوانی ارزش قائل شده است اما در همان زمان هم، تلاشهای مشترکی برای تعریف و مشخص کردن انواع لذتهای مجاز انجام میشد. نهفقط اینکه خودارضائی، فاقد هدف یا میل جنسیِ واقعی است؛ بلکه فاقد یک شیء طبیعی است که بتوان آن را مبنای یک سیستم تفاوت (تضاد)جنسی امنی که تضمینکنندۀ تولیدمثل جامعه باشد دانست. این نگرانی که فعالیت جنسی باید در نوعی از نظم طبیعی امور پایهریزی شود، بنحو معماگونهای، انعکاس این حقیقت بود که «طبیعت» در آنزمان یک مفهوم پایدار نبود. بویژه در نیمۀ دوم قرن هجده که تفکرات نوتکاملی در حال ظهور بودند، ایدهها هم دربارۀ «طبیعت» در حال تغییر بود. اینها بطور غیرمستقیم در تغییر نگرانیها دربارۀ خودارضائی گزارش و ثبت شده است. درحالیکه متفکران عصر روشنگری، از قبیل روسو و کوندیاک، نگران این بودند که تخیلات جنسیِ انفرادی که توسط جامعۀ تجاری جدید تحریک میشوند، نظم بیانتهای طبیعت را خراب میکند، قرن نوزده شاهد افزایش نگرانیها در این زمینه بود که خودارضائی دروازهای بسوی رهاسازی میلهایطبیعیِ رامنشده بوده و نظم اجتماعی را برهم میزند (Rosario 1995).
بدن بعنوان مظهر طبیعت در جامعه، اولین نشانۀ این تغییر بود. بعنوان مثال مایکل اشتابرک[16] (2000) اظهار میدارد که یک «مفهوم تغییریافته از بدن» برای موفقیت کمپینهای ضدخودارضائی حیاتی بود. درحالیکه اشتابرک نقش عوامل بیشماری را در این فرآیند برسمیت میشناسد، اما درعین حال اصرار دارد که یک مفهوم جدید پزشکی برای بدن، در قرار دادنِ آن در معرض آسیبِ بیشتر از خودارضائی بسیار مهم بود. دلیل این امر آن بود که قرن هجده، شاهد ظهور یک «بدنِ جدید» بود ـ «بدنی که به میزان بیشتری خودکفا بوده و محدودیتهای فیزیکی آن دقیقتر تعریف شده و بافتها و عصبهای آن انسجام و استحکام داخلی آن را تضمین میکردند» (Stolberg 2000; 19). بنابراین این «تحریمها» مشکلات بیشتری را ایجاد میکردند و مهمتر اینکه معنی آن این بود که خودارضائی، بیشتر و بیشتر، با بدنهای مردان ناسازگار است؛ چراکه این بدنها بطور هنجاری، قوی و کامل تصور میشدند. همانطور که اشتابرک میگوید «خودارضائی مهمترین خلافِ ”غیرمردانه“ بود. سستی، شُلی، بیاختیاری، و تحریکپذیریِ خودارضائی مردانه، بدن او را بیشتر و بیشتر شبیه بدن یک زن میکند» (10-11، 2000). اما این دیدگاه در کار اشتابرک باز نشد چراکه او تحلیل و بررسی کمی راجع به ارتباط میان مردان، مردانگی، و خودارضائی انجام داد.
درواقع، ارتباط میان جنسیت و خودارضائی حتی اگر با ممنوعیتهای فزایندۀ قرن نوزده دربارۀ خودارضائی آشکارتر شوند، بندرت در نوشتههای تاریخی مورد بررسی قرار گرفتهاند. کاملاً معلوم شده است که خودکنترلی برای اهداف مردانگی، که در این دوره ظهور یافتند کلیدی بودند، چنانچه در تاریخ مردانگی امریکایی[17] اثر مایکل کیمل[18] ثبت شده است: «این اشتیاق فراوان برای خودکنترلی، روی اشتهای جنسی و چگونگی پرهیز از وسوسۀ خودارضائی تمرکز دارد» (45 ؛ 1996). بنحوی مشابه، لزلی هال[19] ادعا میکند که نگرشهای مربوط به خودارضائی در اواخر قرن نوزده در بریتانیای کبیر، با مفاهیم مربوط به مردانگی گره خورده بود: «یک ”مرد واقعی“ یا حداقل کسی که مستعدّ آن است ”اضطرار جنسی“ دارد؛ هرچند یک ”مرد واقعی“ قادر به کنترل آن است» (375 ؛ 1992). بعلاوه اَلِن هانت[20] نکات دقیق بیشتری را در بحث دیگری ارائه میکند. بحثی راجع به اینکه ترس ناشی از نهضت ضدخودارضائی، اساساً متوجه مردان جوانِ طبقۀ متوسط و بالای جامعه بود که عادتهای افراطی آنها در لذت جنسی، باعث از دست دادن خودکنترلی شان میشد» (589 ؛ 1998). سپس به ثبات چشمگیری در «درمان»های تجویزشده برای خودارضائی مزمن اشاره میکند که همۀ آنها بر «تقویت خودآگاهی با روشهای خودکنترلی» تمرکز دارد (601 ؛ 1998).
در اینجا لازم به ذکر است که این ترسها دربارۀ «خودکنترلی»، در معنای مهمی، به تسلّط بر «طبیعت» که در اینجا به شکلِ «بدنهای مردان» ظهور یافته است مربوط است. این امر همچنین در سیستم پزشکی قرن نوزده و بویژه ارتباطش با «spermatorrhoea» یا «انزال غیرارادی» ثبت شده است. الیزابت استیونس[21] (2009) خاطر نشان میکند که خودارضائی دلیل اصلی «انزال غیرارادی» در نظر گرفته میشد ـ یک وضعیت مندرآوردی که تاریخی طولانی از ارتباط میان بیاختیاری انزال، فقدان خودکنترلی، و مردانگی ناموفق را تداعی میکرد. از سوی دیگر، اساسِ مطالعۀ رابرت داربی[22] (2005) در زمینۀ موضوع ختنه نشان میدهد که در کشورهای انگلیسیزبان در طی قرن نوزده «تغییر نگرش علوم پزشکی راجع به بدن مردانه» موضوعی کلیدی بود. داربی نشان میدهد که اعتقاد به لزوم تحتکنترل درآمدن کششهای جنسیِ مردان، ریشه در انتقادات پزشکی علیه خودارضائی داشته و اینکه این اعتراضات چگونه در افزایش ختنه که عاملی بازدارنده تصور میشد تأثیر داشت. او روح حاکم بر آن زمان را در اظهارنظری جمعبندی کرده و میگوید: «هدف اصلی پزشکی جنسی قرن نوزده، کنترل و تنظیم آلت جنسی مردانه و قابلپیشبینیتر و بهتر کردن رفتار آن بود» (14، 2005).
پیشنهاد من دربارۀ اینکه چه چیزی در این بین مهم است این است که این نیازِ فراگیر برای کنترل بدنهای مردان و بویژه خودکنترلی، بعنوان یک پروژۀ مردانه، که از کمپینهای ضدخودارضائی بیرون میآید اساساً تلاش برای تسلّط بر طبیعت است. تقریباً به همان روشی که در قرن هجده، هنجار دگرجنسخواهی و جنسیت دوگانه یا دستهبندیهای (تضاد) جنسی خواهان مقررکردن نظم بر طبیعت بود، رام کردن کششهای جنسی از طریق خودکنترلی مردانه هم تلاش دارد تا یک نظم طبیعی را مقرر کند؛ سیستمی که ارتباطات اجتماعی در آن میتوانند با امنیت بیشتری پایهریزی شوند. خودارضائی نمایانگر روح انحلال و فروپاشی اجتماعی است؛ نهفقط بدلیل اینکه افراط در تخیل و امیال شخصی است، بلکه بدلیل اینکه بنیادهای طبیعی شناختهشدۀ جامعه را نیز که در امیال جنسی تجسم یافتهاند را به خطر میاندازد. این خصوصاً مشکلی برای مردان است، چراکه خودارضائی، عملی است که مردان در آن با طبیعت روبرو شده و درجستجوی تسلط بر آن هستند اما بازهم در این فرآیند و با ازدست دادن کنترل، دائماً در معرض خطر هستند. بخش بعدی بازخوانی سه مقالۀ ضدخودارضائی به قصد توضیح دادن این موضوع و روشن کردن بجابودن همیشگی آن است.
مردانگی، دگرجنسخواهی، و خودارضائی
استمناء[23]
از نظر بسیاری از مفسران، استمناء (اونانیزم)[24] ساموئل تیسوت (1766) تأثیرگذارترین نوشته در گسترش کمپین ضدخودارضائی است. اگرچه اونانیا[25] که پیشتر بطور ناشناس منتشر شده بود در تعمیم این ایده که خودارضائی پیامدهای زیانباری را برای سلامتی فرد در پی دارد سرنوشتساز بود، اما شهرت تیسوت در سراسر اروپا بعنوان یک پزشک برجستۀ سوئیسی و عضو انجمن سلطنتی لندن بود که تصدیق علم پزشکی برای مفهوم بیماری «پسازخودارضائی[26]» را بدست آورد. استمناء که اولینبار در 1760 منتشر شد، به تمام زبانهای مهم اروپایی ترجمه شد و بسرعت تیسوت را بعنوان نویسندۀ مرجع در این زمینه معرفی کرد. موفقیت و پذیرش گستردۀ آن، نقشی کلیدی در روند تحکیم این باور در حرفۀ پزشکی داشت که خودارضائی یک مشکل اساسی است (Stengers and van Neck 2001; Laqueur 2003: 40).
درحالیکه در این کتاب اغلب اشاره شده است که تمایلات جنسی زنانه، محل نگرانی پزشکی قرن هجده بود (Rosario 1995)، اما اولین چیزی که دربارۀ استمناء گفته شده است این است که اولاً مخاطب آن مردان هستند و ثانیاً این موضوع، معطوف به مشکلاتی میشود که خودارضائی برای مردان ایجاد میکند. بخش کوتاه و مختصری هم تحت عنوان «تأثیرات خودارضائی در زنان» در این کتاب وجود دارد که تناقض چندانی با این سوگیری نداشته و وجود آن در بقیۀ کتاب نیز تصدیق میشود. درواقع، خودِ این بخش درحال تلاش و تقلّا برای تمرکز روی موضوع زنان است، و اظهار میدارد که اغلب آنها با «بیتفاوتی ای که این عمل بدنام برای لذتهای مجاز به جا میگذارد» بیشتر رنج میبرند (43 : 1766). اما بازهم زمانی که تیسوت سعی دارد تا مرزهای نگرانی خاصِ زنانه را با «آلودگی مربوط به کلیتوریوس» مشخص کند، ناچاراً به موضوعات مردانه برگشته و مینویسد: «طبیعت مفتخر است که به برخی از زنان نیمهشباهتی به مردان داده است … اندازۀ شگفتآور این بخش که بطور طبیعی خیلی کوچک است … هر معجزهای، و حتی سوءاستفادۀ شرمآور از آن که هر شری را ایجاد میکند» (46 : 1766). بازهم چارچوب دگرجنسخواهی در اینجا بنحوی ظاهر میشود که او مستقیماً این شر را به زنانی مربوط میداند که به کارکردهای این نوع مردانگی مستمسک شده و به دخترانی علاقه دارند که به اندازۀ علاقۀ شهوانیترین مردان تاکنون، نسبت به آن علاقه داشتهاند» (46-47 : 1766).
بخصوص نگرانی تیسوت برای مردان، تا حدّ زیادی از این اعتقاد او برمیآید که اتلاف منی، خطرناکترین جنبۀ خودارضائی است. نگرانی دوم او «لرزه»ای است که با این خروج همراه است، و ادعا میشود که این دو عامل، باعث اختلالات پسازخودارضائی هستند. تیسوت در همین راستا و در پایان بخشی که به بررسی شرایطی که با خروج منی همراه است میپردازد، بازهم اقدام به مقایسه با زنان کرده و میگوید:
سوانحی که زنان مسئول آن هستند، به همان دلایلی اتفاق میافتند که مردان مسئول سوانح هستند. حوصلهای که آنها بواسطۀ این عمل از دست میدهند و کمابیش ارزشمند است و به اندازۀ از دست دادن اسپرمِ انسانی وضوح ندارد، شاید خیلی سریع معلوم نشود اما زمانیکه افراط کنند، سیستم عصبی آنها، ضعیفتر از سیستم عصبی ما شده و بطور طبیعی بیشتر در معرض اسپاسم بوده و سوانحی که از آن ناشی میشود نیز شدیدتر خواهد بود (71 : 1766).
چیزی که در اینجا مهم است، نه محتوای ادعای تیسوت، بلکه نحوۀ ادعای او است. سیستم عصبی «ما» قویتر از سیستم عصبی «آنها» است. عبارت فوق، چیزی را که در کل متن مفروض است را آشکار میکند ـ اینکه، این نوشتار، گفتمانی در میان مردان، و دربارۀ مردان است. به معنای دقیق کلمه، علیرغم این منطق پزشکی که نگرانی مشابهی را دربارۀ خودارضائی زنان نشان میدهد، نوشتار تیسوت کاملاً گفتمانی دربارۀ امیال جنسی مردان است. دغدغۀ او از این باور ناشی میشود که خودارضائی چیزی را از مردان میرباید که باعث مردانگی آنها است. برای اینکه بفهمیم چرا، باید بدانیم که او چه پاسخی به این پرسش میدهد که از طریق خروج منی چه چیزی از دست میرود، و چرا اگر با رفتاری غیرطبیعی تجربه شود، بیشترین خسارت را خواهد داشت.
با اینکه تیسوت مردی مجهز به علم مدرن است اما پاسخی در چارچوب نظریۀ اخلاط بدن ارائه میدهد که از یونانیان باستان به ارث رسیده است و او برای حفظ اعتبار دیدگاه خود به آن ارجاع میدهد. در این پارادایم، سلامتی با تعادل مایعات درون بدن تعیین میشود و از نظر تیسوت، منی حامل عصارۀ خالص و حیاتی بدن (مردانه) است که در هنگام خروج، حاوی تمام اخلاط آن است. ادعای او این است که «منی یک مایع فعال و کنشگر است، که حضور آن تأثیراتی را دارد که برای کار ارگانها ضروری بوده و بمحض تخلیه، آن تأثیرات هم متوقف میشود؛ و به همین دلیل است که مایع بوده و خروج بیش از حد آن، ضرری مضاعف را به همراه دارد» (53 : 1766). همانطور که پاتریک سینگی[27] (2003) خاطر نشان میکند، خودارضائی، حولِ قاعدۀ «نیاز بدنی» سازمان یافته است. این قاعده میگوید که در هر زمان خاص، خروج منی خوب است یا مضر. منی اساساً برای خارج شدن از بدن تولید نمیشود. در مقابل، از نظر تیسوت، مایع منی دراصل بطور موقت از بیضهها جدا میشود تا در این مخازن، به درجهای از ایدهآل بودن وکیفیت برسد و بتواند در زمانی که به تودۀ اخلاط بازمیگردد، برای عملکردهای جدید، کیفیت و صلاحیت لازم را داشته باشد» (54 : 1766) و زمانی که دوباره به بدن بازمیگردد، به کل بدن مرد، نیروی تازهای میبخشد. خطر خودارضائی این است که این تعادل طبیعی را به خطر میاندازد.
با این وجود، فقط خروج بیش از حد نیست که در اینجا در معرض خطر است. همانطور که لاکور میگوید قوۀ تخیل در این موضوع کلیدی است. تیسوت توضیحی را راجع به این موضوع ارائه میدهد: «این تخیل و عادت است که خود را [به فرد] عرضه میکند و نه طبیعت. این افراد، طبیعت را، هم از چیزی که ضروری است و هم از چیزی که خودِ طبیعت مسئول تخلیۀ آن بوده است، تخلیه میکنند» (Tissot 1766: 74). از سوی دیگر، نزدیکی دگرجنسگرایانه، بدلیل تبادل دوسویۀ «اخلاط بسیار ظریفی» که در این نوع رابطه وجود داشته و بدن دو نفر در هنگام برقراری چنین رابطهای به خود جذب، و از خود دفع میکند، این تأثیر مخرب را ندارد (82- 83 : 1766). بدن یک مرد بواسطۀ این تبادل اخلاط با بدن زن قدرت خود را بدست میآورد. از اینرو، اعتیاد به زنان، به اعتیاد به یک رذیلۀ انفرادی ترجیح داده میشود. شکل اول، چارچوب لذتبخش سالمتری را فراهم میکند؛ «لذت»ی که به سایر سیستمها و عملکردهای بدن کمک میکند: به هضم غذا کمک کرده، گردش خون را تحریک کرده، تمام عملکردها را سرعت بخشیده، و توانایی و استحکام بدن را بازیابی و حفاظت میکند» (83 : 1766). بنابراین این موضوع، دربارۀ حفظ نظم قانونیِ طبیعت و حفظ تعادل است. بازهم، میبینیم که این مفهوم از سلامتی (مردانه) در یک چارچوب دگرجنسگرایانه تعریف میشود. و تیسوت آن را اینگونه خلاصه میکند: «در یک رابطۀ دگرجنسخواهانه، آن از دستدادن، با یک بدستآوردن جبران میشود. در زمینۀ خودارضائی، خودارضاکننده چیزی را از دست میدهد، ولی درمقابل چیزی را بدست نمیآورد» (83 : 1766). مقاربت جنسیِ فیزیکی، مردان را تقویت کرده و با اتصال شان به بدن زنان، تأثیرات بالقوه مخرب اندیشهها و توهمات جنسی خودسرانه را از بین میبرد.
نهایتاً کارکرد طبیعیِ تبادل تناسلی، سلامتی را بر بدن مرد حاکم میکند. ما این نکته را در زمانی هم که تیسوت، سراغ ارائۀ درمان ناخوشی پسازخودارضائی میرود بوضوح میبینیم. او بجای تلاش برای فروش درمانها یا داروهای مقوّی تجاری به خوانندگانش، یک رژیم سالم و ورزش را توصیه میکند چون بیماریها و درمانِ آنها، چیزی نیستند جز ابزارهایی در دست طبیعت، برای تقویت خودش، ترمیم ضررهایش، و از بین بردن آن بینظمیهایی که در بدن اتفاق افتاده است» (100 : 1766). بدن مردان، بخشی از نظام تولیدمثلی طبیعی است و انسجام هویت مردانه نیازمند است تا نظم طبیعی جریان داشته باشد.
برانگیختگی میل جنسی[28]
فالر[29] نیز مانند تیسوت از اهالی علم و اگر بخواهیم دقیق بگوییم یک جمجمهشناس بود. فالر در 1809 در نیویورک بدنیا آمد و تا اواسط آن قرن، بعنوان یک جمجمهشناس ارشد و نویسندۀ علم برای عموم در ایالات متحده شناخته میشد. نوشتههای او درزمینۀ تمایل جنسی و خودارضائی، هم ترجمۀ دیدگاههای اروپاییان در سیاق امریکائی، و هم اطلاعرسانی دربارۀ ناخوشیهای پسازخودارضائی بعنوان خرد جمعی بود. جامعترین اظهارات او راجع به خودارضائی در اثر «برانگیختگی میل جنسی: یا شرور و درمانهای میلجنسیِ افراطی و انحرافی[30]» (1856) موجود است که مکملی برای کتاب پرطرفدارش با عنوان «عشق و والدگری: مناسب برای پیشرفت فرزندان[31]» (1844) بود و گفته میشود که بیش از نیم میلیون نسخه از آن به فروش رسیده است (Laqueur 2003:46). در فرهنگ لغات جمجمهشناسی، واژۀ «amativeness» به بخشی از مغز ارجاع میدهد که خصلت و کارکرد جنسی را هدایت میکند. تصویری در صفحات آغازین کتاب وجود دارد که این «عضو» را که در قسمت پشت و پایینی مغز است نشان میدهد؛ گویی که مبنای 36 کارکرد نشان داده شدۀ دیگر است.
گرچه ایدههای مربوط به «طبیعت» در نیمۀ اول قرن نوزده، در حال تغییر بودند اما ما شواهد بسیار کمی از این تغییر را در نوشتۀ فالر میبینیم. او مُصِرّ است که یک نظم طبیعیِ ثابت همراه با قوانین طبیعی وجود دارد که باید مطابعت شود، هنوز هم این ادعاها دربارۀ ناپایداریِ مفهومِ طبیعت و نگرانی دربارۀ انحطاط «نژاد ما» وجود دارد. به گفتۀ فالر، جمجمهشناسی بهتنهایی میتواند «ساختار اولیۀ» انسان را به ما نشان داده و از اینرو، یک راهنما در ارائۀ زندگی کاملی در هماهنگی با طبیعت باشد. بویژه مشکل این است که «کارکرد جنسی … برای تداوم نژاد ما ایجاد شده؛ اما تبدیل به یک استفادۀ انحرافی شده است که به احتمال زیاد، بیش از هر قوۀ دیگری، باعث مشکلات و اضطرابهای مختلف شده است (1856). چنین انحرافات شهوانی دامنۀ وسیعی داشته و شامل بیبندوباری، سقط جنین، و فاحشگی میشوند، اما بدترین شکل آن، از آن جهت که متداولترین نوع است، همیشه ناگفته باقی میماند. منظور در اینجا خودارضائی (سوءاستفاده از خود[32]) است (12 : 1856). این بدترین نوع انحراف جنسی است زیرا شامل «جایگزین کردن یک شریک تخیلی، بجای یک شریک واقعی» است، و بدین وسیله، آن را تبدیل به یک «تخلف غیرطبیعیتر و اعتیادگونه از قوانین طبیعت» میکند (48 : 1856). بازهم، زیربنای این ادعا که خودارضائی بطورخاص زیانآور است، این است که اعتبار نظم طبیعی براساس رابطۀ دگرجنسگرایانه است. درواقع، بنظر میآید که استدلال فالر در این زمینه، بسته به این فرض است که سکس انفرادی در غیاب «حیای فطری» که با حضور شخص دیگر از جنس مخالف برانگیخته میشود، ناچار به افراط کشیده میشود (49 : 1856). او میگوید که رابطۀ جنسی تنها درصورتی که تحت لوای «عشق و والدگری» انجام شود به تعادل مناسبش خواهد رسید.
بحثهایی که در سراسر کتاب وجود دارد، این نکته را بیان میکند که این مشکل در درجۀ اول، پسران و مردان را آزار میدهد. هرچند فالر شباهت یکسانی بین تأثیرات خودارضائی در مردان و زنان را گزارش کرده و ادعا میکند که این عمل به سلامتی هردو جنس لطمه زده، بدن را از پا انداخته و ذهن هر دو را تضعیف میکند، اما بازهم زنان در سرتاسر نوشته، ثانویه باقی میمانند. او در عینِ تصدیق کردن، ادعایی از یک متخصص پزشکی را نقل میکند؛ مبنی بر اینکه «مردانگیِ قدرتمند، با تمام قدرتش، انرژی اش را از دست داده و تحتتأثیر خروج زود به زود این ترشح مهم قرار میگیرد» (23 : 1856).
زمانی که در قرن نوزده، نگرانیها حول خودارضائی زنان بود و فیزیکدانان دریافتند که این عمل با امیال طبیعی برای مادریکردن و ازدواج ناهماهنگ است (Mason 2008)، کار فالر بیانگر این دیدگاه مهم بود که این اختلال، توانایی مردان را در تحقق طبیعت ذاتی مردانۀ شان به خطر میاندازد[33]. واضح است که جنسیت[34] در معرض خطر است؛ به این صورت که «هرچیزی که به میلجنسیِ فیزیکی صدمه بزند، به میلجنسیِ ذهنی نیز صدمه خواهد زد؛ از اینرو، از نظر فالر «هرکسی که تسلیم این احساس و اشتیاق نفسانی شود، به تناسب آن، مردانگی خویش را خدشهدار کرده است» (28 : 1856).
پایه و اساس نگرانی فالر، مثل نگرانیهای تیسوت که در حطیۀ فیزیولوژی بیان میشد، بر مبنای دیدگاهی از «بدن مردانه» است که در آن، بدن در تولید منی، برای جایگزین کردن آنچه که از دست میرود، انرژی حیاتی سایر ارگانهای بدن را میگیرد. مثالهای بیشماری از پیامدهای مبرمی که برای مردان جوان بوجود میآید، در کتاب «Amativeness» برای خوانندگان علاقمند موجود است. فالر بعنوان شاهد، مواردی از متون پزشکی را ارائه میکند که تأثیرات خودارضائی را نشان میدهند؛ بعنوان مثال میگوید «قربانی بدبختی که زندگی فلاکتبار خویش را تا زمان پیری و سالخوردگی ادامه میدهد، حتی قبل از اینکه مردانگی خویش را بدست آورد، با ذهنی که غالباً حتی از سفاهت هم ضعیفتر است، قبل از اینکه بمیرد، مُرده است» (32 : 1856). در اینجا، تهدید برای داشتن «وضعیت طبیعیِ مردانگی» کاملاً روشن بوده و بدن تحلیلرفته نمیتواند چیزی را داشته باشد که دراصل متعلق به آن است.
با این حال، مهمتر از همه اینکه، تشخیص ناخوشی پسازخودارضائی، صرفاً به حرفۀ پزشکی اختصاص ندارد. یکی از ویژگیهای خاص کار فالر، بعنوان یک جمجمهشناس، ادعای او در این زمینه است که نشانههای قابل مشاهدهای برای این مشکل وجود دارد که یک چشمِ تربیتدیده میتواند آنها را تشخیص دهد. گرچه قابلتوجهترین چیز در لیست علائم، عادیبودن ملالآور آنها است. بعنوان مثال، به خوانندگان کتاب، آموزش داده میشود که «کسی که عادت به سکس انفرادی دارد، از روبروشدن با نگاه زنان اجتناب میکند؛ اما بدنبال هر فرصتی برای نگاه کردن به آنها است» (51 : 1856). فالر درواقع لیستی از نشانههای خودارضائی را تهیه میکند که الزاماً درهرجا میتوانند شکبرانگیز باشند. در این زمینه، اگر مردی ناگزیر به کار کردن تا ساعات طولانی شود ـ چون «اگر ارضا شدنش، زیاد طول بکشد، زیر چشمانش، فرورفتگی مشکی و آبی بوجود آمده و خسته و کوفته بنظر خواهد آمد» ـ (52 : 1856) یا اگر در تعاملات اجتماعی دستپاچه یا دستوپاچلفتی باشد، ممکن است در مظان اتهام باشد. «او همچنین، سرعتی خاص و با این وجود، دودلی و بلاتکلیفی در رفتار و حرکات خواهد داشت … همین آشفتگی و عدمانسجام را در بیان و اظهارات او نیز میتوان دید» (52 : 1856). درواقع، هرگونه فقدانی از مشخصههای مردانه میتواند نشانهای از افراط در خودارضائی باشد: «چیزهای کوچک، او را [فرد مبتلا به سکس انفرادی را] عصبی و دستپاچه میکند. چنین فردی چالاک، مصمم، جسور، یا قدرتمند نخواهد بود» (52 : 1856). نتیجه این است که مردانگی، با عملکرد آشکاری از شایستگی، توانایی در ارائۀ نشانههای «تحت کنترل بودن»، و از بین بردن سوءظنهای مربوط به ناهنجاری جنسی تعریف میشود. به این ترتیب، نوشتۀ فالر دربارۀ خودارضائی، ادعای کیمل[35] (1996) را روشن میکند که مردانگی در قرن نوزده، صرفاً تبدیل به عملکرد اضطرابآور مردان در جامعۀ مردانه شد. مردان که برای نقشهای اجتماعیِ سنتی و متعارف، آموزش کافی نمیدیدند، دیگر مجبور به تحقق و ارائۀ مردانگی نبودند ـ با ریسک شکستی که همواره با آنان همراه بود ـ.. یا همانطور که فالر میگوید: «اجازه دهید هر آدم هرزهای، بخصوص هرزۀ مبتلا به سکس انفرادی، بداند که او توسط افرادی که چشم تربیتشده داشته و میدانند چطور باید از آن استفاده کنند، قابل تشخیص و شناسایی است» (53 : 1856). بعلاوه، نوشتۀ او، از یکسو آشکار میکند که چگونه مردانگی با تحت کنترل درآوردن امیال جنسی ساخته میشود، و از سوی دیگر و بطور همزمان، این توهم را دارد که چنین کنترلی، درحقیقت، محصولِ یک نظم طبیعی است که مستقل از قدرت انسان است.
نکتۀ نهایی و مهم نوشتۀ فالر که من در اینجا میخواهم به آن توجه کنم مربوط به روشی است که میتوان بوسیلۀ آن، بخوبی از تنشهای مربوط به گفتگوهای علم و دین درزمینۀ خودارضائی گذر کرد. نکتۀ اول در سرتاسر «Amativeness» ظاهر است و فالر در آنها تأکید میکند که خودارضائی، هم یک گناه، و هم جُرمی برخلاف قانون طبیعی است. با این وجود، در نهایت، این دانشِ علمی از طبیعت است که در نوشتۀ او اولویت دارد. خودارضائی بعنوان نشانهای از یک نوع اختلال ذهنی توصیف میشود که ناشی از اختلال جسمی است. ارتکابکنندگانِ آن گناهکار هستند، اما در عین حال بیمار بوده و اختلال جسمی آنها، باعث جرم اخلاقی آنها میشود» (70 : 1856). بنابراین، اکنون که درک تفاوت در جهان طبیعی، در حال شکلگیری است، اگر قرار باشد سرزنشی بر این مسئله وجود داشته باشد، تنها میتواند دربارۀ خطاکاریِ مردان در انحطاط از طبیعت خودشان باشد. فالر تلاش میکند تا با بیان ادعایی، ایمان مذهبی اش را با علمش همراه کند؛ این ادعا که هدف او «کمک به ایجاد نسلهایی است که ذاتاً خردمندتر، پاکتر، و از نظر روحی سعادتمندتر باشند» (38 : 1856). زمان، تاریخ و تفاوت تنها بعنوان تنزل از یک حالت اصلی در یک نظم طبیعی بوجود میآیند. خودارضائی نیرویی از طبیعت را نشان میدهد، اما این نیرو تنها زمانی وجود دارد که «طبیعت» با دخالت انسان، برانگیخته و تبدیل به اختلال شده باشد. بازهم، یک بحث ضمنی در زمینۀ هنجار «دگرجنسخواهی» برای رام کردن طبیعت بوجود میآید: «تنها هدف خاص این میل طبیعی، فرزند است … انجام آن فقط بخاطر خودش … نقض قوانین آن بوده و لزوماً باید رنجی را برای مجرم در پی داشته باشد» (67 : 1856). از اینرو، وقتی فالر به سراغ موضوع علاج و پیشگیری میرود، علم او متوجه طبیعت، بعنوان عامل خدا و اخلاق میشود. مثل دیدگاه تیسوت، اقدام انسان در زمینه علاج، فقط این است که «به طبیعت، فرصتی بدهد تا نقصها را ترمیم کند» (57 : 1856). این ترمیم، نظم طبیعی دگرجنسگرایی را که با خودکنترلی مردان محقق میشود را بازتنظیم میکند.
قدرت مادری. یا مادران و پسران[36]
خانم الیس هاپکینز، یکی از برجستهترین اعضای جنبش اجتماعی ـ اخلاقیِ «پاکی»، در اواخر قرن نوزده بود. دفاعیات او، بر تغییر دادنِ موازینِ دوگانهای متمرکز بود که نجابت و پاکدامنی را فقط برای زنان تجویز میکرد. هاپکینز با داشتن چشماندازی انگلیکانی و جایگاهی در طبقۀ متوسط جامعه، بعنوان یک نویسندۀ فعال، پرکار، و پرانرژی در زمینۀ خویشتنداریِ جنسی مردان و ارتقاء اصول اخلاقی طبقۀ متوسط شناخته میشد. هاپکینز برخلاف تیسوت و فالر، بوضوح از زاویۀ اولویت دادن به مسیحیت، بعنوان خیر نهایی، به رذائل جنسی مردان نگاه میکرد. همچنین، دو ویژگی دیگر در نوشتۀ او وجود دارد که تفاوتهای مهمی را در رویکرد او نشان میدهد. اول اینکه او زنی است که برای سایر زنان، و دربارۀ مردان مینویسد. و در مقدمۀ کتاب اعلام میشود که هدف او، ارائۀ «برخی خدمات، به مادران تحصیلکردۀ انگلستان و امریکا است» (iii : 1899). این موضوع، پژوهشِ او دربارۀ میل جنسی مردان را در جایگاه پژوهشهایی قرار میدهد که صراحت کمتری در عملکرد مردانگی داشته و بیشتر دغدغۀ عواقب آن را دارند. دوم اینکه، اگرچه خودارضائی موضوع اصلی کتاب «قدرت زنانگی[37]» است، اما او این واژه را بکار نبرده و درعوض، از واژههای دیگری همچون «رذیله» و «شر» به کنایه برای آن استفاده میکند. البته این موضوع در آن زمان غیرعادی نبوده بلکه با نتایج خاصی توأم بوده است. همانطور که هانت[38] دربارۀ ادبیات پاکی اواخر عصر ویکتوریا اشاره میکند: «اهمیت استدلالی این حسن تعبیر بعنوان یک «مَجاز» این بود که هم امکان صحبت دربارۀ این امر سخت و هم امکان ارائۀ نوعی پیوستگی با سایر رفتارهای اخلاقی را فراهم میکرد» (586-587 : 1998). به این ترتیب، روحِ خودارضائی به دامنهای فراتر از موقعیتهای خاص مربوط بوده و مسبّب تهدیدهای نامشخصی در اساس و مبنای زندگی و جامعه میشود.
هاپکینز در بیان «اصول اولیه»ی خود ادعا میکند که «شری که اکنون به آن میپردازیم، نه یک بیماری برای عضوی از اعضای بدن، بلکه نوعی بیماری در مرکز و قلب حیات و زندگی است» (26 : 1899). ویژگی دقیق این شر در اینجا تعریف نمیشود اما برای خواننده تردیدی باقی نمیگذارد که این شر، از ویژگیهای جنسی مردان است. در ابتدا بنظر میآید که گویی کنارآمدن مناسب با تجرّد تا زمان ازدواج ـ و ازاینرو حفظ پاکی زنان از طریق نهادینهسازی پاکی در مردان ـ این شرِ بینام را از بین خواهد برد. با این حال، هاپکینز میگوید: «میتوان گفت در اینکه زندگی مجرّدی همراه با تغذیۀ غنی، رمانهای فرانسوی، و خرمندی کمتر، صدمات فیزیکی زیادی به همراه دارد، جای گفتگو نیست» (34 : 1899). ناگفته پیداست که این شر همواره در کمین است؛ و هاپکینز به حدوداً دو قرن نوشتههای مربوط به خودارضائی تکیه میکند تا نگرانیهای ناشی از تباهی «مردانگی واقعی» را به یاد بیاورد.
منشاء اصلی وگرچه مبهمی که نوشتۀ هاپکینز را اعتبار میبخشد، غیر از اخلاق مسیحی، قانون طبیعی است. طبیعت، دربارۀ این مسئله، هم علت است و هم راهحل. او ادعا میکند که علل مشکلات اخلاقی «اغلب در عمق طبیعت انسان» نهفته است (39 : 1899)، با این وجود، او در عین حال به یک نظم طبیعی که تعیینکنندۀ درست و مناسب هر چیزی در حوزۀ خودش است عقیده دارد. ذهنِ منطقی باید بر بدنِ پیرو محسوسات کنترل داشته باشد؛ چون «یک حیوان سالم بودن، چیزی است که انسان نمیتواند مستثناء از آن باشد، هرچند که انسان، دارای ذهنی برتر از حیوان بوده و تمام انرژیهای آگاهانۀ او در سطحی بالاتر از سطح حیوانات، جمعآوری و مصرف میشوند؛ بدون اینکه هیچکدام از آنها، قابل کنار گذاشتن، فیلتر شدن یا تداخل در غرایز حیوانی باشد» (46 : 1899). در این خصوص، نقد هاپکینز از رفتارهای جنسی مردان، بر مبنای ارزش هنجاریِ خودکنترلی برای مردانگی و یا حتی شاید گفته شود کارکردن با تشویشهای مردان است. او میگوید: «کارکرد واقعی ارادۀ مردانه، حاکمیت بر غرایز و اشتهای خود، براساس منافع و مصالح بالاتر است» (47 : 1899). در اینجا بنظر میآید که نیروهای طبیعی مردانه، نظم اخلاقی را برهم میزنند. در عین حال هاپکینز ادعا میکند که «طبیعت واقعی مردانه، عشق به زن و در صورت نیاز بخشیدن خودش به اوست»؛ شگفت اینکه او به مادران توصیه میکند که تلاش خود را در این موضوع متمرکز کنند تا پسران خود را آموزش دهند که «این طبیعت مردانه را برسمیت شناخته و تقویت کنند» (108 : 1899). این انگیزهای دگرجنسخواهانه است که باید پرورش داده شود تا بتواند اقتدار نظم طبیعی بر روابط اجتماعی انسان را تثبیت کند.
همچنین، خطر بزرگی که میتواند طبیعتِ درست مردانه را به فساد بکشاند را باید در مدارس یافت. بویژه مدارس شبانهروزی که محل نگرانی هاپکینز هستند، چون او میگوید «ما هرگز قصد نداشتیم که تعداد زیادی از پسران را بدون دختران و عمدتاً بدون هیچ جذابیت زنانهای ـ هر چه که باشد ـ کنار هم جمع کنیم. انجام چنین کاری به معنی تضمین اختلال اخلاقی است» (70 : 1899). زمانی که شر، بطور مخفیانه مجاز شمرده میشود تا بدون محدودیت در تنوع جنسی (دگرجنسخواه) جریان داشته باشد، نظم طبیعی به چالش کشیده شده و اختلال بوجود میآید. نتیجه این است که «آلوده کردنِ خود، طبیعت اخلاقی را لکهدار کرده و طبیعت پستتر را با یک فعالیت غیرسالم و غیرطبیعی تحریک میکند» (72-71 : 1899). این نزدیکترین چیزی است که هاپکینز برای نامیدن موضوعی که مورد نظر او است، یا برای روشن کردن اینکه خطر خودارضائی مربوط به لغو خودکنترلی مردانه بر طبیعت است، از آن استفاده میکند. هرچند که خودِ این «تسلّط بر طبیعت» چیزی است که بعنوان «قانون طبیعت» مطرح میشود. و به مادران توصیه میشود تا پسرانِ خود را «قبل از اینکه طبیعت، غرایز مردانگی را در آنها کامل کند» از تجربیات آلودهای که خودشان را بر پسران تحمیل میکنند، حفاظت کنند (79 : 1899). این، استدلالی دیرینه در سراسر تاریخِ نوشتههای مربوط به خودارضائی است. هاپکینز، در اینجا و در اوایل قرن بیستم، معنایی را که ژان ژاک روسو حدود 150 سال قبل دربارۀ تعریف طبیعت و جامعه بیان کرده بود را به یاد ما میآورد.
بنظر میآید که اخلاق مذهبی تا زمانی که طبیعت، کارکرد طبیعی خودش را توسعه دهد، ضروری است. اما با این حال، حتی این رویکرد نیز مطمئن و کافی نیست. هاپکینز هشدار میدهد که مدارس مذهبی هم ممکن است «بستر داغ ناپاکی» باشند. درواقع او ادعا میکند که «ما باید شجاعانه با این حقیقت روبرو شویم که ارتباط اسرارآمیزی میان «احساسات مذهبی» از یکسو و «طبیعت حیوانیِ» سطح پایین از سوی دیگر وجود دارد» (81 : 1899). دین باید «واقعبینانه» و وظیفهمحور باشد. و به این ترتیب به این پرسش میرسیم که آیا دین اصلاً لازم است یا نه. هاپکینز پس از یک بحث طولانی دربارۀ آموزش پسران ـ هم با استفاده از علم طبیعی و هم با استفاده از مثالهای مذهبی ـ اظهار میدارد که «من مردانی را میشناسم که هرگز تحت تأثیر هیچگونه نفوذ مذهبی شدیدی نبودند ولی به علم شکاک بودند، و با این حال همواره زندگی پاکی همچون زنان داشتند» (114 : 1899) … این عبارت، مطمئناً به معنیِ زیر سؤال بردنِ جایگاه اخلاق دینی رسمی بود. هاپکینز در جستجوی «یک دین اجرائی که بیشتر بر اساس حقایق زندگی و وجدان باشد تا آموزهها و تعصبها» (115 : 1899) آموزۀ مسیحی را کاملاً تابع قانون طبیعی قرار میدهد. و نهایتاً علیرغم تهدیدی که نیروهای طبیعی بیبندوبار برای اخلاق ایجاد میکنند، او به خوانندگان یادآور میشود که «شر در اینجا ناشی از «اختلال در انسان» است نه ناشی از «نظم طبیعت»» (27 : 1899).
درنهایت، خودارضائی از نظر هاپکینز، دقیقاً مثل تیسوت و فالر، مربوط به مردانگی و تسلّط بر طبیعت است. هر یک از این نویسندگان، جنسیت[39] را وارد بحث میکنند تا هنجار دگرجنسگرایی را که از نظر آنها برای نظم طبیعی و اجتماعی ضروری است را تثبیت کنند. خودارضائی مشکلساز است چون تهدیدکنندۀ تعادل بوده و بدینوسیله تهدیدی در افشاء ساختار حساس و شکنندۀ آن نظم است. نه اخلاق مذهبی و نه دانش علمی در مواجهه با این شر مطمئن نیست.
خودارضائی و پورنوگرافی
برای بازگشت به جائی که از آن شروع کردیم، فقط بررسی مختصر پیامدهای احتمالیِ تحلیل انجامشده برای پورنوگرافی معاصر باقی مانده است. از دریچۀ تاریخ خودارضائی، پورن اینترنتی چگونه دیده میشود؟ عموماً در گفتگوهای مربوط به دو موضوع فوق، این واقعیت که در اروپا، نگرانی دربارۀ خودارضائی، دقیقاً در همان زمانی ظهور کرد که نوشتههای پورنوگرافیک در حجم بالایی دست به دست میشدند، نادیده گرفته میشود. جالبتوجه اینکه، کمپینهای ضدخودارضائی در قرن نوزده، زمانی به اوج خود میرسند که شاهد ظهور «پورنوگرافی» در عصری هستیم که بطور تعجبآمیزی «مدرن» نامیده میشود (Hunt 1993). این دو، در تمام طول سه قرن اخیر، با یکدیگر رابطۀ همزیستی کاملی داشتهاند. با این اوصاف، باید بپرسیم که آیا سکوت معاصر دربارۀ خودارضائی، باعث ایجاد گفتگوی تقریباً غیرمستقیمی شده است که ـ مانند نوشتههای هاپکینز ـ اجازه دهد این مفهوم دست به دست شده و بطور محرمانه دیدگاههای مربوط به پورنوگرافی را آلوده کند؟
گرگ تاک[40] (2009) این پرسش را مطرح میکند که چرا هنوز دربارۀ خودارضائی مردان نگرانی وجود دارد. او به دنبال تحلیل تاریخی لاکور (2003)، ناراحتی معاصر دربارۀ خودارضائی را با نگرانیهای مدام برای روابط اجتماعی در دولتهای سرمایهداری مصرفی مرتبط میداند. تاک میگوید: «بنظر میآید که خودارضائی، از نظر مصرفکنندگی محض، دقیقاً همان آدمی را تولید میکند که مصرفکنندۀ چیزی است که سرمایهداری لازم دارد. با این وجود، و در عین حال، بنظر میرسد که این رفتار، نشاندهندۀ یک محصول هدررفته و شکست در سرمایهگذاری، بویژه برای مردان است» (86 : 2009). بیتردید، گفتگوها دربارۀ خودارضائی، ناشی از اتحاد میلجنسی و اقتصاد است که در دلِ مدرنیتۀ امروزی ریشه دارد (Bennett 1999)، و استدلال من در اینجا این نیست که بخواهم این ارتباط را انکار کنم، اما میخواهم بگویم که چیزهای بیشتری در معرض خطر است. از همه مهمتر، پرسشی است که تاک بطور ضمنی دربارۀ رابطۀ میان مردانگی و خودارضائی مطرح میکند و باید مورد بررسی قرار گیرد.
ارائۀ یک تحلیل انتقادی دربارۀ مردانگی، خودارضائی، و پورنوگرافی مستلزم در نظر گرفتن مادی بودن این عمل است. آلت تناسلی مردانه، انزال، و تولید منی، جایگاهی متزلزل در فرهنگ معاصر دارد که میتواند مربوط به نگرانیهای مشابه دربارۀ خطرات ارگاسم باشد که موجب کمپینهای ضدخودارضائی شد (Stephens 2007). این موضوع، پیامدهای قابلتوجهی را برای فیلمبرداری فیلمهای پورن در بر دارد. همانطور که مورات آیدمیر[41] خاطر نشان میکند، منی، شرایط محکم و مطمئنی را، نه برای نتیجۀ مادی آن، و نه برای بدن مردی که آن را تولید میکند ندارد» (2007 : xxii). لحظۀ رسیدن به اوج لذت جنسی در فیلمبرداری یک فیلم پورن، لحظهای تردیدآمیز است که در آن مردانگی بطور همزمان هم تولید شده و هم زیر سوال میرود چراکه از مرزهای بدن تخطی میشود. تأکید در غیرمطمئن بودنِ فیلمبرداری و تولید، بواسطۀ مادی بودن، ارتباطی را میان اضطرابهای قدیمیتر حول موضوع خودارضائی و پورنوگرافیِ معاصر بوجود میآورد. چنانچه آیدمیر میگوید «شکلگیری پورنوگرافیک مردانگی، عمدتاً بستگی به کنترل دستی، ابزاری، کارکردگرایانه، و شبه فنی از بدن مردان دارد» (127: 2007). این تلاش برای بدست آوردن کنترل بر بدن، شخصیت خودارضاکنندۀ پورنوگرافیِ معاصر را بعنوان وجههای از یک پروژۀ وسیعتر مردانگی در خودکنترلی بر طبیعت نشان میدهد.
آنچه که ما از بررسی تاریخ کمپینهای ضدخودارضائی میآموزیم، اهمیت همیشگیِ «ارتباط میان مردانگی و آموختن تسلّط بر طبیعت» است. متونی که در این مقاله بررسی شده است، بخشی از واکنشهای کلیتر، از یکسو نسبت به تغییر در «تعریف طبیعت» در عصر مدرن، و از سوی دیگر به عدم اطمینان دربارۀ حدّی است که میتوان در پایهگذاری روابط اجتماعی بر اساس «طبیعت» بر آن تکیه کرد. نوشتههای تیسوت، فالر، و هاپکینز همگی در تلاش برای تعریف دوبارۀ نظم طبیعی، شبیه یکدیگر هستند (و این همان پروژۀ درونالهیاتی است که اجازه میدهد علم و دین، در عین استقلال در متون مربوط به خودشان، با هم همزیستی داشته باشند). چارچوب دگرجنسگرایانهای که در کار همگی آنها مشهود است، برای مخالفت با خودارضائی محوری است، نه به این دلیل که خودارضائی لزوماً با تهدید برای همجنسگرایی همراه است، بلکه به دلیل اینکه دگرجنسگرایی، محقق کردنِ یک نظم طبیعی را تسهیل میکند. مردانگی، محور مهمی است که گفتگوها دربارۀ خودارضائی حول آن میچرخد، چراکه این گفتگوها تلاش میکنند تا موقعیت تسلّط بر طبیعت را تعریف کنند. اگر پورنوگرافیِ معاصر، دربارۀ خودارضائی باشد، آنگاه بنظر میرسد که جایگاه تاریخی خودارضائی، بعنوان یک نقطۀ کانونی مهم در ساخت مردانگیِ مرتبط با طبیعت، با پورنوگرافی مرتبط باشد. به معنای دقیق کلمه، من پیشنهاد میکنم که ارتباط میان مردان، مردانگی، و کنترل طبیعت باید محل توجه محققان درزمینۀ پورنوگرافی معاصر قرار گیرد.
منابع
Attwood, F. (2005). What do people do with porn? Qualitative research into the consumption, use, and experience of pornography and other sexually explicit media. Sexuality and Culture, 9(2), 65–86.
Attwood, F. (2009). The sexualization of culture. In F. Attwood (Ed.), Mainstreaming sex: the sexualization of Western culture (pp. xiii–xxiv). London: I.B. Taurus & Co.
Attwood, F. (Ed.). (2010). Porn.com: Making sense of online pornography. New York: Peter Lang.
Aydemir, M. (2007). Images of bliss: Ejaculation masculinity, meaning. Minneapolis: University of Minnesota Press.
Bennett, David. (1999). Burghers, burglars, and masturbators: The sovereign spender in the age of consumerism. New Literary History, 30(2), 269–294.
Clark, A. (2008). Desire: A history of European sexuality. New York: Routledge.
Cook, A. (2009). The politics of pleasure talk in eighteenth-century Europe. Sexualities, 12(4), 451–466.
Darby, R. (2005). A surgical temptation: The demonization of the foreskin and the rise of circumcision in Britain. Chicago: University of Chicago Press.
Dines, G. (2010). Pornland: How porn has hijacked our sexuality. Boston: Beacon Press.
Eck, B. (2003). Men are much harder: Gendered viewing of nude images. Gender & Society, 17(5), 691–710.
Foucault, M. (1998). Nietzsche, genealogy, history. In James D. Faubion (ed.) Aesthetics, method, and epistemology. (Donald F. Brouchard & Sherry Simon, Trans.). New York: The New Press, pp. 369–391.
Fowler, O. S. (1844). Love and parentage. Applied to the improvement of offspring. New York: Fowlers and Wells.
Fowler, O. S. (1856). Amativeness: Or evils and remedies of excessive and perverted sexuality. New York: Fowler and Wells.
Gudelunas, D. (2005). Talking taboo: Newspaper advice columns and sexual discourse. Sexuality and Culture, 9(1), 62–87.
Masculinity, Pornography, and the History of Masturbation 319
Hall, L. A. (1992). Forbidden by God, despised by men: Masturbation, medical warnings, moral panic, and manhood in Great Britain, 1850–1950. Journal of the History of Sexuality, 2(3), 365–387.
Hopkins, E. (1899). The power of womanhood. Or, mothers and sons. New York: E.P. Dutton & Co.
Hunt, L. (Ed.). (1993). The invention of pornography: Obscenity and the origins of modernity, 1500–1800. New York: Zone Books.
Hunt, A. (1998). The great masturbation panic and the discourses of moral regulation in nineteenth- and early twentieth-century Britain. Journal of the History of Sexuality, 8(4), 575–615.
Jacobs, K. (2007). Netporn: DIY web culture and sexual politics. Lanham: Rowman & Littlefield.
Jensen, R. (2007). Getting off: Pornography and the end of masculinity. Cambridge: South End Press.
Juffer, J. (1998). At home with pornography: Women sex, and everyday life. New York: New York University Press.
Kimmel, M. (1996). Manhood in America: A cultural history. New York: The Free Press.
Laqueur, T. (1990). Making sex: Body and gender from the Greeks to Freud. Cambridge: Harvard University Press.
Laqueur, T. (2003). Solitary sex: A cultural history of masturbation. New York: Zone Books.
Lillie, J. J. M. C. (2002). Sexuality and cyberporn: Towards an agenda for research. Sexuality and Culture, 6(2), 25–47.
Mason, D. (2008). The secret vice: Masturbation in Victorian fiction and medical culture. Manchester: Manchester University Press.
Paasonen, S., Nikunen, K., & Saarenmaa, L. (Eds.). (2007). Pornification: Sex and sexuality in media culture. Oxford: Berg.
Rosario, V. A., I. I. (1995). Phantastical pollutions: The public threat of private vice in France. In P. Bennett & V. A. Rosario II (Eds.), Solitary pleasures: The historical, literary, and artistic discourses on autoeroticism (pp. 101–130). New York: Routledge.
Rousseau, J. -J. (1979). Emile, or on education. (Allan Bloom, Trans.). New York: Basic Books.
Singy, P. (2003). Friction of the genitals and secularization of morality. Journal of the History of Sexuality, 12(3), 345–364.
Stengers, J. & van Neck, A. (2001). Masturbation: The history of a great terror (Kathryn A. Hoffman, Trans.). New York: Palgrave.
Stephens, E. (2007). The spectacularized penis: Contemporary representations of the phallic male body. Men & Masculinities, 10(1), 85–98.
Stephens, E. (2009). Coining spermatorrhoea: Medicine and
Male body fluids, 1836–1866. Sexualities, 12(4), 467–485.
Stolberg, M. (2000). An unmanly vice: Self-pollution, anxiety, and the body in the eighteenth century. Social History of Medicine, 13(1), 1–21.
Strager, S. (2003). What men watch when they watch pornography. Sexuality and Culture, 7(1), 50–61.
Tissot, S. (1766). Onanism: Or, a treatise upon the disorders produced by masturbation: Or, the dangerous effects of secret venery. (A. Hume, Trans.). London: J. Pridden.
Trumbach, R. (1998). Sex and the gender revolution, Vol. 1: Heterosexuality and the third gender in enlightenment London. Chicago: University of Chicago Press.
Tuck, G. (2003). Mainstreaming the money shot: Representations of ejaculation in mainstream American cinema. Paragraph, 26(2), 263–279.
Tuck, G. (2009). The mainstreaming of masturbation: Autoeroticism and consumer capitalism. In F. Attwood (Ed.), Mainstreaming sex: The sexualization of Western culture (pp. 77–92). London: I.B. Taurus & Co.
Walter, N. (2010). Living dolls: The return of sexism. London: Virago.
Williams, L. (1999). Hard core: Power, pleasure, and the ‘‘frenzy of the visible’’ (2nd ed.). Berkeley: University of California Press.
[1] Ellice Hopkins
[2] purity movement
[3] Linda Williams
[4] Thomas Laqueurسكسشناس و نویسنده آمریكایی است. او نویسنده کتاب سکس انفرادی: تاریخچهای فرهنگی دربارۀ خودارضائی و برقراری رابطه جنسی: بدن و جنسیت از یونانیان تا فروید و همچنین بسیاری از مقاله ها و بررسی ها است ــ م.
[5] Solitary Sex
[6] Samuel Tissot
[7] Onanism
[8] O.S. Fowler
[9] Amativeness
[10] The Power of Womanhood: Or, Mothers and Sons
[11] Randolph Trumbach
[12] Anna Clark
[13] sodomy
[14] tribadism
[15] Alexander Cook
[16] Michael Stolberg
[17] American manhood
[18] Michael Kimmelمایکل اسکات کیمل جامعه شناس آمریکایی است که متخصص مطالعات جنسیتی است. وی مقام استاد برجسته جامعه شناسی را در دانشگاه استونی بروک در نیویورک به عهده دارد و بنیانگذار و ویراستار مجله دانشگاهی مردان و مردانگی است. کیمل سخنگوی سازمان ملی مردان در برابر تبعیض جنسیتی و یک فمینیست قدیمی است ــ م.
[19] Lesley Hall
[20] Alan Huntالنهانت در حال حاضر استاد صدراعظم جامعهشناسی و حقوق در دانشگاه کارلتون است. وی دارای مدرک دکتری در جامعهشناسی است ــ م.
[21] Elizabeth Stephensهنرمند آمریکایی ، مجسمه ساز ، سازنده فیلم ، عکاس ، استاد و رئیس گروه هنر در UC سانتا کروز است ــ م.
[22] Robert Darby
[23] Onanism
[24] Onanismنام کتابی از ساموئل تیسوت ــ م.
[25] Onania
[26] postmasturbatory
[27] Patrick Singy
[28] Amativeness
[29] O.S. Fowler
[30] Amativeness: Or Evils and Remedies of Excessive and Perverted Sexuality (1856)
[31] Love and Parentage, Applied to the Improvement of Offspring (1844)
[32] SELF-ABUSE
[33] منظور نویسنده، تأکید فالر بر «مردانه» بودن این مشکل است ــ م.
[34] Gender
[35] Kimmel
[36] The Power of Womanhood. Or, Mothers and Sons
[37] The Power of Womanhoodکتاب خانم هاپکینز ــ م.
[38] Hunt
[39] Gender
[40] Greg Tuck
[41] Murat Aydemir